سلامتی

کتاب رازهای پنهان (چشم خرد) 2

علم اسرار آمیز چشم سوم

 

قسمت دوم

مورد دیگری را در مورد خمیر تیلاک و چشم خرد برایتان شرح می دهیم. ادگار کیسی (Edgar Cayce)، یک آمریکایی مشهور بود که توانایی‌های ذهنی داشته‌است. او مدعی بود وقتی که به حالت خلسه فرو می‌رود و تمرکز عمیق دارد، توانایی دستیابی به جواب سؤال‌هایی با موضوعاتی مانند سلامتی را دارد. به خاطر اینکه او کارهای ذهنی خود را در حالت نیم‌خواب انجام می‌داده‌است وی را «پیامبر خفته» و «بزرگ‌ترین عارف آمریکایی» نیز خوانده‌اند. او می‌خواست که مردم او را یک شفادهنده بدانند نه چیز دیگر.

ادگار کیسی در سال 1945 از دنیا رفت. چهل سال پیش از آن، در سال 1905 او بیمار شد و بیهوش گشت؛ برای سه روز در حالت کُما بود. پزشکان تمام امیدشان را از دست داده بودندو گفتند که نمی توانند راهی پیدا کنند که او را دوباره به هوش بیاورند. آنان فکر کرده بودند که بیهوشی او چنان عمیق است که شاید هرگز از آن بیرون نیاید. انواع داروها را آزمایش کردند، ولی هیچ نشانی از بازیافت هوش او دیده نمی شد.

عصر روز سوم، پزشکان گفتند که دیگر هیچ کاری نمی توانند بکنند و او ظرف چهار تا شش ساعت دیگر خواهد مُرد و حتی اگر زنده بماند، دچار جنون خواهد شد. زیرا با گذشت زمان مویرگها و سلول های مغز او تحلیل می رفتند. ولی ناگهان کیسی با اینکه در کما بود شروع کرد به صحبت کردن. پزشکان باورشان نمی شد؛ کیسی بیهوش بود ولی داشت حرف میزد! او گفت از بالای درختی سقوط کرده و ستون مهره هایش آسیب دیده و برای همین بیهوش شده است. او همچنین گفت که اگر ظرف شش ساعت معالجه نشود، خواهد مُرد. او توصیه کرد که چند داروی گیاهی باید به او داده شود تا بنوشد و آن وقت ظرف چند ساعت بهبود خواهد یافت.

در ابتدا پزشکان فکر کردند که آنچه او می گوید فقط بخشی از جنون اوست زیرا مواردی که او توصیه کرده بود برای شفای موردی مثل بیماری او شناخته شده نبود. ولی چون کیسی مخصوصا نام آن را برده بود، آنان فکر کردند باید آنرا آزمایش کنند. آن مواد را پیدا کردند و به کیسی دادند. او ظرف چند ساعت بهبود یافت.

پس از اینکه به هوش آمد و آن ماجرا را برایش تعریف کردند، کیسی نتوانست به یاد بیاورد که چنین گفته و چنین دارویی را توصیه کرده باشد. ولی این حادثه در زندگی ادگار کیسی شروع کننده اتفاقات نادری بود.

ادگار کیسی یک متخصص و کارشناس برای تجویز داروها برای بیماری های لاعلاج شد. او توانست در زندگی خود حدود سی هزار بیمار را شفا دهد. هر آنچه تجویز می کرد، همیشه درست بود. هر بیمار که نسخه های او را امتحان می کرد شفا می یافت. او نمی توانست این پدیده را توضیح دهد، او فقط می توانست بگوید که هر وقت چشمانش را می بست تا درمانی را پیدا کند، هر دو چشم او به سمت بالا می چرخیدند، گویی که به سمت وسط دو ابروی او کشیده می شدند. چشمان او در آن نقطه ثابت می شدند و هر چیز دیگری را فراموش می کرد. او فقط این مقدار را به خاطر می آورد که پس از تمرکز در یک نقطه ی خاص، همه چیز درمورد زندگی فراموش می کند و تا این لحظه بر او آشکار نمی شد نمی توانست دارو یا درمانی تجویز کند.

مدتی بعد زنی از خانواده ی ثروتمندی بنام راتچایلد ها به بستر بیماری افتاد. مدت های طولانی بیمار بود، و هیچ دارویی در او اثر نکرده بود. او را نزد ادگار کیسی بردند و کیسی دارویی تجویز کرد. راتچایلد تمام آمریکا را برای یافتن آن دارو پیمود ولی نتوانست آنرا پیدا کند. پس از آن تبلیغاتی در روزنامه بین المللی منتشر شد، پس از گذشت سه هفته مردی از سوئد در پاسخی نوشت هیچ دارویی با آن نام وجود ندارد، همچنین نوشت با اینکه بیست سال پیش، پدرش چنین دارویی را با این اسم به ثبت رسانده بود ولی آن دارو هرگز تولید نشده بود. آن مرد اضافه کرد، اکنون پدرش درگذشته ولی او میتواند از جزوات پدرش فرمول آن دارو را نوشته و برای آنان ارسال کند. آن دارو ساخته شد و آن زن را بهبود بخشید و او دوباره صحت و سلامتی خود را بدست آورد. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است، کیسی چگونه توانسته بود دارویی را بشناسد که حتی در بازار عرضه نشده بود؟

یک مورد دیگر مانند مورد قبل اتفاق افتاد؛ کیسی بار دیگر یک داروی خاص را تجویز کرد. به دنبال آن دارو گشتند ولی نتوانستند آنرا پیدا کنند.

چند وقت بعد این دارو در آزمایشگاه ها مورد آزمایش قرار گرفت، هنوز اسمی به آن نداده بودند و این دارو تازه کشف شده بود، ولی کیسی این دارو را می شناخت. دارو را به آن بیمار دادند و او اندکی بعد شفا یافت.

ادگار کیسی می گفت: نمی دانم چطور این اتفاق می افتد، فقط این را می دانم در تشخیص و تجویز دارو ها چشمانم به سمت بالا و در وسط پیشانی متمرکز می شود.

 

قسمت سوم

یکی دیگر از جنبه های چشم سوم این است که مرکز اراده ی انسان است. که در یوگا آنرا آگیا چاکرا (Agya Chakra) می خوانند. به این سبب آن را جنین می خوانیم که هرگونه انظباطی را که در زندگی داریم توسط این مرکز اداره و مدیریت می شود؛ یعنی هرگونه نظم و هماهنگی که در زندگی ما هست از این نقطه بر می خیزد.

مردمانی که در این زندگی، آگیا چاکرای شان فعال نشده است.به هزاران راه برده خواهند ماند. بدون این مرکز هیچ آزادی وجود ندارد، ما آزادی اقتصادی یا آزادی سیاسی را می شناسیم، ولی این آزادی ها واقعی نیستند؛ زیرا کسی که اراده ای ندارد، کسی که مرکز چشم سوم او فعال نیست همیشه به هر ترتیبی برده خواهد ماند. شاید از اسارت آزاد شود، ولی اسیر چیز دیگری خواهد شد. او مرکز اراده ای ندارد تا صاحب چیزی باشد، هیچ چیزی مانند اراده در او نیست. او قدرت این را ندارد تا به خودش فرمان بدهد. فرمانده و تصمیم گیرنده ی او بدن و حواس او هستند. مثلا اگر معده اش بگوید گرسنه است، او گرسنه است. اگر بدنش بگوید بیمار است، بیمار می شود. اگر مرکز جنسی او بگوید که نیاز به رابطه ی جنسی دارد، میل جنسی او بیدار می شود. اگر بدنش بگوید که پیر شده است، او پیر می شود. بدن می گوید و او اطاعت می کند. ولی به محضی که این مرکز اراده، فعال شود، بدن از دستور دادن باز می ایستد و بجای آن به اطاعت کردن می پردازد.

چنین فردی هر درخواستی کند و دستوری بدهد بدن موظف به انجام آن است. او ارباب بدن، ذهن و احساساتش خواهد شد. ولی بدون فعال شدن چاکرای آگیا ممکن نیست.

چشم سوم - Third eye

در یوگا آزمایشات بسیاری شده تا این مرکز را بیدار کنند. اگر فرد هر چند وقت یکبار و گاه و بیگاه این مرکز را به یاد آورد، نتایج بسیار خوبی خواهد داشت. اگر یک تیلاک آنجا گذاشته شود، توجه شما به دفعات به آنجا جذب خواهد شد. خطی که از آگیا چاکرا به سمت بالا کشیده می شود، مفز را به دو بخش راست و چپ تقسیم می کند. مغز در آن خط شروع شده و یک اینچ در عمق قرار دارد. چنین مشاهده شده که نیمی از مغز ما مورد استفاده قرار نمی گیرد. نوابغ یا باهوش ترین افراد دنیا نیز به زحمت از نیمی از ظرفیت مغز خود استفاده می کنند و باقیِ نیمه ای از مغز بدون استفاده و پرورش نیافته باقی می ماند. دانشمندان و روانشناسان در حیرت اند که چرا چنین است. حتی اگر آن بخش از مغز را با عمل جراحی بردارند، همه چیز به عملکرد معمولی خود ادامه می دهد؛ آن فرد حتی نخواهد دانست که نیمی از مغز او برداشته شده! ولی همه می دانیم که در آفریده شدن هر چیزی حکمت و ضرورتی وجود دارد.

یوگا می گوید که نیمی از مغز فقط زمانی فعال خواهد شد که چاکرای آگیا (چشم سوم) فعال شده است. نیمی از مغز با مراکز پایین تر از آگیا مرتبط هستند و نیمی دیگر با چاکراهای بالاتر از آگیا. این به این معنی است که وقتی مراکز پایین تر از چشم سوم مشغول به کار هستند، قسمت چپ مغز کار می کند. و وقتی مراکز بالاتر از آن شروع به کار می کند، قسمت راست مغز فعال شده است. تا زمانی که تجربه ای از فعالیت های آن نیمه دیگر وجود نداشته باشد، هیچ مفهومی از آن نمی تواند به دست آید.

 

بازگشت به لیست

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *